loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 102 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (0)
اس ام اس های عاشقانه - شهریور ماه 91

امیدوارم که دانه‌ای بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

——————————————-

میدونی که چه موقع می فهمی دنیا دو روزه؟ وقتی که اونی که دوستش داری بهت بگه تا
آخر دنیا باهاتم

Vahid Faaz بازدید : 92 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (0)
اس ام اس های عاشقانه - شهریور ماه 91

سنگی که طاقت ضربه های تیشه رو نداره تندیسی زیبا نمی شه.فقط یکبار فرصت داری تا
از وجودت تندیس بسازی ،پس از زخم تیشه خسته نشو

——————————————-

و خدا ما را در بین این همه کره کهکشانی قرار داد در حالی که در آنها هیچ جانی وجود
ندارد من وتو محصول دنیایی هستیم که برای خودش معجزه ای است

Vahid Faaz بازدید : 97 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (0)
اس ام اس های عاشقانه - شهریور ماه 91

در مصر  شوریده ای بود و می گفت : در طریقت اگر عاشقی در غم عشق بمیرد عجب نیست .
عجب آنست که در سوز عشق یک روز زنده بماند.

——————————————-

آنچه تو سالها صرف ساختنش میکنی، شخصی میتواند یک شبه آنرا خراب کند،با این حال
سازنده باش

——————————————-

Vahid Faaz بازدید : 93 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (0)
اس ام اس های عاشقانه - شهریور ماه 91

هنوز در به در کوچه های خاطره ام / هنوز اسم تو مانده گوشه حنجره ام /هنوز مثل
نخستین نگاه عاشق تو / در انحصار غم عشق در محاصره ام

—————————————-

به بزرگترین عشق در کوتاه ترین جمله ی ممکن به روی لطیف ترین گل سرخ یرای تو بهترین
کس دنیام می نویسم دوستت دارم

—————————————-

Vahid Faaz بازدید : 99 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (0)
اس ام اس های عاشقانه - شهریور ماه 91

دوره ارزانیست … شرف اینجا ارزان … تن عریان ارزان … آبرو قیمت یک تکه نان
… و دروغ از همه چیز ارزانتر … و چه تخفیفی خوردست ، قیمت هر انسان!!

—————————————-

چه کنم ؟چاره کجاست؟ سهم من دردل این ویرانی یک سبد بی تابی است غم من تا به گل
لاله سرخ دوشقایق باقیست دیده ام بارانی است کاش آنجا که دل از عشق سخن ها میگفت
قلب ها ست نبود کاش دراین دل تنگ مهردربند نبود…

—————————————-

Vahid Faaz بازدید : 96 شنبه 25 شهریور 1391 نظرات (0)
اس ام اس های عاشقانه - شهریور ماه 91

رفتم که نبینی پریشان شدنم را / غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را / در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم / تا تو نبینی غم تنها شدنم را
 
.

تک تک روزهایم را می سوزانم تا چشمکی شوم برای شب های بی ستاره ات

.

گفتم دوستت دارم ، نگو نظر لطفته ، چون نظر لطفم نیست ، نظر دلمه !

 

 

 

وقتی همه جا برفه و یخه ، سر خوردن یه بهونه است تا دستهایی را که دوستش داری محکمتر بگیری .
Vahid Faaz بازدید : 122 جمعه 24 شهریور 1391 نظرات (0)

دو آهنگ جدید و بسیار زیبای حمید عسکری با نام بن بست و برای خونه دلتنگم

 

 

 دو آهنگ جدید و فوق العاده زیبای حمید عسکری با نام بن بست و برای خونه دلتنگم  کیفیت اورجینال

ترانه : زهرا کلاته – آهنگ : حمید عسکری – تنظیم : محمد مجرلو

این آهنگها مربوط تیتراژ  سریال دختران حواست که بزودی از شبکه 5 پخش خواهد شد

آهنگ جدید حمید عسکری با نام بن بست

آهنگ جدید حمید عسکری با نام بن بست

Vahid Faaz بازدید : 132 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

سلام و درود بر بازدید کنندگان و اعضای محترم
Hello and greetings to visitors and members

 

|لطفا بعد خواندن داستان نظر خود را اعلام کنید و در وب سایت ثبت نام کنید پشیمون نمیشید|

Please comment after reading stories on the site must register

 

 

:::... دوستان عزیز اگر داستان یا اس ام اس و هر موضوعات دیگه جالبی داشتید لطفا از نظر یا تماس با ما ارسال کنید با ذکر نام تا ان را برای شما به اسم خود شما پست کنیم در صورت تمایل ادرس ایمل را نیز در پست قرار دهیم تا بازدید کنندگان نیز با شما در ارتباط باشند ...:::

 

 

 || منتظرتون هستیم ||

با تشکر

 



 




 

Vahid Faaz بازدید : 140 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

کری می خواست به عیادت بیماری برود. اندیشید که هنگام احوال پرسی ممکن است صدای او را نشنوم و پاسخی ناشایسته بدهم. از این رو در پی چاره برآمد و بالاخره با خود گفت: بهتر است پرسش ها را پیش از رفتن بسنجم و پاسخ را نیز برآورد کنم تا دچار اشتباه نشوم.
بنابراین پرسش های خود را چنین پیش بینی کرد:
- ابتدا از او می پرسم حالت بهتراست؟ اوخواهد گفت "آری" من در جواب می گویم: خدا را شکر
- بعد از او می پرسم چه خورده ای؟ لابد نام غذایی را خواهد آورد. من می گویم گوارا باد.
- در پایان می پرسم پزشکت کیست؟ نام پزشکی را می گوید و من پاسخ می دهم: مقدمش مبارک باد.
چون به خانه بیمار رسید همان گونه که از پیش آماده شده بود به احوال پرسی پرداخت:
کر گفت: "چگونه ای؟"
بیمار گفت: مردم
کر گفت: خدا را شکر
بیمار از این سخن بیجا برآشفت.
بعد از آن پرسید: "چه خورده ای؟"
بیمار گفت: زهر
کر گفت: گوارا باد. داروی خوبی است.
بیمار از این پاسخ نیز بیشتر به خود پیچید.
بعد از آن کر گفت: "از طبیبان کیست که او همی آید به چاره پیش تو؟"
بیمار که آشفتگی و ناراحتی اش به نهایت رسیده بود در پاسخ گفت: عزرائیل می آید، برو.
کر گفت: پایش بس مبارک. شاد شو

Vahid Faaz بازدید : 133 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

در سال 1974 مجله "گاید پست" گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود که ناگهان برف و کولاک او را غافلگیر کرده و در نتیجه راهش را گم کرد...
از آنجا که برای چنین شرایطی پوشاک مناسبی همراه نداشت، می دانست که هرچه سریعتر باید پناهگاهی بیابد، در غیر اینصورت یخ می زند و می میرد.
علی رغم تلاشهایش دستها و پاهایش بر اثر سرما کرخت شدند. می دانست وقت زیادی ندارد. در همین موقع پایش به کسی خورد که یخ زده بود و در شرف مرگ بود.
او می بایست تصمیم خود را می گرفت. دستکش های خیس خود را در آورد، کنار مرد یخ زده زانو زد و دستها و پاهای او را ماساژ داد.
مرد یخ زده جان گرفت و تکان خورد و آنها به اتفاق هم به جستجوی کمک به دیگری، در واقع به خودشان کمک می کردند.
کرختی با ماساژ دادن دیگری از بین می رفت.

 

ما انسانها در واقع با کمک کردن به دیگران به خود کمک می کنیم. خیلی وقتها همدلی با دیگران حتی میتواند از بار دلهای خودمان کم کند.

به محض اینکه کاری در جهت منافع کسی انجام می دهید نه تنها او به شما فکر می کند، بلکه خداوند نیز به شما فکر می کند.

 

فراموش نکنید: دستهایی که کمک می کنند مقدس تر از دستهایی هستند که تسبیح می گردانند...!!!

Vahid Faaz بازدید : 130 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالیکه مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد...
به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالیکه هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند"
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند."
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: "پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید."
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"
مرد مسن گفت: "ما همین الآن از بیمارستان برمی گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"

 

نتیجه اخلاقی داستان: "آیا بدون دانستن تمام حقایق نتیجه گیری کردن عادلانه است؟"

Vahid Faaz بازدید : 118 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند.
هنگام مراسم خوش آمدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید."
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند. چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. اما یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: "کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد.
رهبر آدمخوارها گفت: "ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد!
از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند نخورید!

Vahid Faaz بازدید : 131 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

پیرمردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت. سالکی را بدید که پیاده بود. پیرمرد گفت: ای مرد به کجا رهسپاری؟
سالک گفت: به دهی که گویند مردمش خدا نشناسند و کینه و عداوت می ورزند و زنان خود را از ارث محروم می کنند...
پیرمرد گفت: به خوب جایی می روی
سالک گفت: چرا؟
پیرمرد گفت: من از مردم آن دیارم و دیری است که چشم انتظارم تا کسی بیاید و این مردم را هدایت کند
سالک گفت: پس آنچه گویند راست باشد؟
پیرمرد گفت: تا راست چه باشد
سالک گفت: آن کلام که بر واقعیتی صدق کند
پیرمرد گفت: در آن دیار کسی را شناسی که در آنجا منزل کنی؟
سالک گفت: نه
پیرمرد گفت: مردمانی چنین بد سیرت چگونه تو را میزبان باشند؟
سالک گفت: ندانم
پیرمرد گفت: چندی میهمان ما باش. باغی دارم و دیری است که با دخترم روزگار می گذرانم
سالک گفت: خداوند تو را عزت دهد اما نیک آن است که به میانه مردمان کج کردار روم و به کار خود رسم
پیرمرد گفت: ای کوکب هدایت شبی در منزل ما بیتوته کن تا خودت را بازیابی و هم دیگران را بازسازی
سالک گفت: برای رسیدن شتاب دارم
پیرمرد گفت: نقل است شیخی از آن رو که خلایق را زودتر به جنت رساند آنان را ترکه می زد تا هدایت شوند. ترسم که تو نیز با مردم این دیار کج کردار آن کنی که شیخ کرد
سالک گفت: ندانم که مردم با ترکه به جنت بروند یا نه؟
پیرمرد گفت: پس تأمل کن تا تحمل نیز خود آید. خلایق با خدای خود سرانجام به راه آیند
پیرمرد و سالک به باغ رسیدند. از دروازه باغ که گذر کردند سالک گفت: حقا که اینجا جنت زمین است. آن چشمه و آن پرندگان به غایت مسرت بخش اند
پیرمرد گفت: بر آن تخت بنشین تا دخترم ما را میزبان باشد
دختر با شال و دستاری سبز آمد و تنگی شربت بیاورد و نزد میهمان بنهاد. سالک در او خیره بماند و در لحظه دل باخت. شب را آنجا بیتوته کرد و سحرگاهان که به قصد گذاردن نماز برخاست
پیرمرد گفت: با آن شتابی که برای هدایت خلق داری پندارم که امروز را رهسپاری
سالک گفت: اگر مجالی باشد امروز را میهمان تو باشم
پیرمرد گفت: تأمل در احوال آدمیان راه نجات خلایق است. اینگونه کن
سالک در باغ قدمی بزد و کنار چشمه برفت. پرنده ها را نیک نگریست و دختر او را میزبان بود. طعامی لذیذ بدو داد و گاه با او هم کلام شد. دختر از احوال مردم و دین خدا نیک آگاه بود و سالک از او غرق در حیرت شد. روز دگر سالک نماز گزارد و در باغ قدم زد پیرمرد او را بدید و گفت: لابد به اندیشه ای که رهسپار رسالت خود بشوی
سالک چندی به فکر فرو رفت و گفت: عقل فرمان رفتن می دهد اما دل اطاعت نکند
پیرمرد گفت: به فرمان دل روزی دگر بمان تا کار عقل نیز سرانجام گیرد
سالک روزی دگر بماند. پیرمرد گفت: لابد امروز خواهی رفت، افسوس که ما را تنها خواهی گذاشت
سالک گفت: ندانم خواهم رفت یا نه، اما عقل به سرانجام رسیده است. ای پیرمرد من دلباخته دخترت هستم و خواستگارش
پیرمرد گفت: با اینکه این هم فرمان دل است اما بخر دانه پاسخ گویم
سالک گفت: بر شنیدن بی تابم
پیرمرد گفت: دخترم را تزویج خواهم کرد به شرطی
سالک گفت: هر چه باشد گردن نهم
پیرمرد گفت: به ده بروی و آن خلایق کج کردار را به راه راست گردانی تا خدا از تو و ما خشنود گردد
سالک گفت: این کار بسی دشوار باشد
پیرمرد گفت: آنگاه که تو را دیدم این کار سهل می نمود
سالک گفت: آن زمان من رسالت خود را انجام می دادم اگر خلایق به راه راست می شدند، و اگر نشدند من کار خویشتن را به تمام کرده بودم
پیرمرد گفت: پس تو را رسالتی نبود و در پی کار خود بوده ای
سالک گفت: آری
پیرمرد گفت: اینک که با دل سخن گویی کج کرداری را هدایت کن و باز گرد آنگاه دخترم از آن تو
سالک گفت: آن یک نفر را من بر گزینم یا تو؟
پیرمرد گفت: پیرمردی است ربا خوار که در گذر دکان محقری دارد و در میان مردم کج کردار، او شهره است
سالک گفت: پیرمردی که عمری بدین صفت بوده و به گناه خود اصرار دارد چگونه با دم سرد من راست گردد؟
پیرمرد گفت: تو برای هدایت خلقی می رفتی
سالک گفت: آن زمان رسم عاشقی نبود
پیرمرد گفت: نیک گفتی. اینک که شرط عاشقی است برو به آن دیار و در احوال مردم نیک نظر کن، می خواهم بدانم جه دیده و چه شنیده ای؟
سالک گفت: همان کنم که تو گویی
سالک رفت، به آن دیار که رسید از مردی سراغ پیرمرد را گرفت. مرد گفت: این سؤال را از کسی دیگر مپرس
سالک گفت: چرا؟
مرد گفت: دیری است که توبه کرده و از خلایق حلالیت طلبیده و همه ثروت خود را به فقرا داده و با دخترش در باغی روزگار می گذراند
سالک گفت: شنیده ام که مردم این دیار کج کردارند
مرد گفت: تازه به این دیار آمده ام، آنچه تو گویی ندانم. خود در احوال مردم نظاره کن
سالک در احوال مردم بسیار نظاره کرد. هر آنکس که دید خوب دید و هر آنچه دید زیبا. برگشت دست پیرمرد را بوسید
پیرمرد گفت: چه دیدی؟
سالک گفت: خلایق سر به کار خود دارند و با خدای خود در عبادت
پیرمرد گفت: وقتی با دلی پر عشق در مردم بنگری آنان را آنگونه ببینی که هستند نه آنگونه که خود خواهی

Vahid Faaz بازدید : 135 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای "کی" پرسید: اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟
آقای کی گفت: البته! اگر کوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهی ها جعبه های محکمی میساختند. همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند. مواظب بودند که همیشه پر آب باشد. هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند. برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد، گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند...
چونکه: گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است!!! برای ماهی ها مدرسه میساختند و به آنها یاد میدادند که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند!!! درس اصلی ماهی ها اخلاق بود! به آنها می قبولاندند که: زیباترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است که خود را در تقدیم یک کوسه کند!!! به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند. آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست میاید!!!
اگر کوسه ها آدم بودند در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت. از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند. ته دریا نمایشنامه ای روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولوهای قهرمان شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند! همراه نمایش آهنگ های محسور کننده ای هم می نواختند که بی اختیار ماهی های کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند...!
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت که به ماهیها می آموخت: "زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود"

(برتولد برشت)

Vahid Faaz بازدید : 186 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی...
پرنده گفت: من فرق درختها و آدمها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم
انسان خندید و به نظرش این خنده دار ترین اشتباه ممکن بود
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید
پرنده گفت: نمیدانی توی آسمان چقدر جای تو خالیست.
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمیدانست چیست. شاید یک آبی دور یک اوج دوست داشتنی
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود
پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج میزد
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. راستی عزیزم بالهایت را کجا گذاشتی؟

Vahid Faaz بازدید : 110 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

«امت فاکس» نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگام نخستین سفرش به آمریکا برای اولین در عمرش به یک رستوران سلف سرویس رفت...
وی که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود.
اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت.
از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند؛ در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند!!!
وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود، نزدیک شد و گفت: «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟!»
مرد با تعجب گفت: «ولی اینجا سلف سرویس است!!!»
سپس به قسمت انتهایی رستوران جاییکه غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: «به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آنرا میل کنید...!»
امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.
اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است: همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیت ها، شادی ها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد؛ در حالیکه اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد، که از میز غذا و فرصت های خود غافل می شویم...؟!!
در حالیکه هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است، سپس آنچه می خواهیم، برگزینیم...

Vahid Faaz بازدید : 119 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

استادی از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟ چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟
شاگردان فکری کردند و یکی از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب هایی دادند اما پاسخ های هیچکدام استاد را راضی نکرد...
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد. آنها برای اینکه فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می افتد؟
آنها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند.
چرا؟ چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است. فاصله قلب هاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقی می افتد؟
آنها حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.
سرانجام، حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند!
این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آن ها باقی نمانده باشد...

1

تعداد صفحات : 14

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 473
  • باردید دیروز : 262
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 821
  • بازدید ماه : 1,342
  • بازدید سال : 5,053
  • بازدید کلی : 516,065
  • کدهای اختصاصی