کری می خواست به عیادت بیماری برود. اندیشید که هنگام احوال پرسی ممکن است صدای او را نشنوم و پاسخی ناشایسته بدهم. از این رو در پی چاره برآمد و بالاخره با خود گفت: بهتر است پرسش ها را پیش از رفتن بسنجم و پاسخ را نیز برآورد کنم تا دچار اشتباه نشوم.
بنابراین پرسش های خود را چنین پیش بینی کرد:
- ابتدا از او می پرسم حالت بهتراست؟ اوخواهد گفت "آری" من در جواب می گویم: خدا را شکر
- بعد از او می پرسم چه خورده ای؟ لابد نام غذایی را خواهد آورد. من می گویم گوارا باد.
- در پایان می پرسم پزشکت کیست؟ نام پزشکی را می گوید و من پاسخ می دهم: مقدمش مبارک باد.
چون به خانه بیمار رسید همان گونه که از پیش آماده شده بود به احوال پرسی پرداخت:
کر گفت: "چگونه ای؟"
بیمار گفت: مردم
کر گفت: خدا را شکر
بیمار از این سخن بیجا برآشفت.
بعد از آن پرسید: "چه خورده ای؟"
بیمار گفت: زهر
کر گفت: گوارا باد. داروی خوبی است.
بیمار از این پاسخ نیز بیشتر به خود پیچید.
بعد از آن کر گفت: "از طبیبان کیست که او همی آید به چاره پیش تو؟"
بیمار که آشفتگی و ناراحتی اش به نهایت رسیده بود در پاسخ گفت: عزرائیل می آید، برو.
کر گفت: پایش بس مبارک. شاد شو