loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 122 دوشنبه 13 شهریور 1391 نظرات (0)

 

روباهی در راهی می رفت ناگهان کوزه ای را دید. کوزه بر شاخه درختی آویزان بود و باد آن را تکان می داد. روباه ایستاد و با دقت به کوزه نگاه کرد. باد تندی می وزید و توی کوزه می پیچید. کوزه تکان می خورد و از وزش باد به صدا در می آمد.
روباه هرگز کوزه ندیده بود. صدای باد که در کوزه می پیچید او را می ترسانید.
روباه کمی دیگر ایستاد و با ترس و لرز به کوزه نگاه کرد. وزش باد تندتر شد. روباه بیشتر ترسید و پا به فرار گذاشت. کمی دوید، ایستاد به پشت سرش نگاهی انداخت. دیگر باد نمی وزید و کوزه تکان نمی خورد. روباه آهسته آهسته به سمت کوزه بازگشت. زیر کوزه ایستاد و خوب نگاه کرد. سپس از تنه درخت بالا رفت. دست راستش را جلو برد و به کوزه زد. کوزه تکان آهسته ای خورد. روباه کوزه را چند بار دیگر تکان داد. تازه فهمید کوزه چیز ساده و بی خطری است. سرش را راست گرفت با خشم و غرور به کوزه گفت: تو مرا ترساندی، باید تو را مجازات کنم.
سپس کوزه را از شاخه درخت باز کرد. سر ریسمان را به دمش بست. از درخت به پایین پرید و شروع به دویدن کرد. همین طور که می دوید سرش را گاهی بر می گرداند و به کوزه می گفت: تو مرا ترساندی؟! حالا می دوم و می دوم تا خرد شوی.
چند لحظه بعد به کنار نهر آبی رسید. ایستاد و به نهر نگاهی انداخت. سرش را بر گرداند و به کوزه گفت: بهتر است تو را در آب غرق کنم، آن وقت پشتش را به نهر کرد و کوزه را در نهر انداخت. هنوز ریسمان را از دمش باز نکرده بود که کوزه پر از آب شد. روباه تا خواست به خودش بجنبد کوزه با سرعت به ته نهر رفت و دم او را به شدت کشید. روباه از جا جست خواست ریسمان را از دمش باز کند اما کوزه سنگین تر شد و دم او را با شدت بیشتری کشید. ناگهان دم کنده شد و با کوزه به زیر آب رفت.
روباه از درد فریادی کشید، خون زیادی از جای دم بیرون می زد. در حالی که از درد قرار نداشت ناله کنان و خون آلود پا به فرار گذاشت.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
1

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 102
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 188
  • بازدید ماه : 709
  • بازدید سال : 4,420
  • بازدید کلی : 515,432
  • کدهای اختصاصی