loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 110 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

 

هدف از خلقت زن چی بوده فقط خدا میدونه. اگه زنها نباشن مردها آسایش دارند یا کل دنیا بهم میریزه؟ اما آن چیزی که مسلم هست اینکه مردها نه میتونن خیلی بدون زنها زندگی کنند و نه اینکه وقتی با آنها هستند احساس آرامش کامل داشته باشن همیشه مردها یک ایرادی پیدا می کنند. و اما داستان...
هنگامی که خداوند جهان را، و خورشید و ماه و ستارگان را، و تپه ها و کوه ها و جنگل ها و بالاخره مرد را آفرید به خلقت زن پرداخت.
او گردی ماه، پیچ و تاب خزندگان، پیچش پیچک ها، لرزش و ارتعاش علف ها، سستی نی ها، نازکی و لطافت گل ها، سبکی برگ ها، تندی نگاه آهوان، روشنی اشعه خورشید، اشک های ابرهای تیره، ناپایداری باد، جبن خرگوش، غرور طاووس، نرمی کرک، سختی الماس، شیرینی عسل، درندگی ببر، گرمای آتش، سردی برف، پر گوئی زاغ و صدای کبوتر را یکجا ترکیب کرد و زن را آفرید.
روزگار مرد سرشار از خوشبختی شد زیرا اکنون او کسی را داشت تا لذت هایش را با او تقسیم کند. با این همه پس از مدتی روی به درگاه خداوند آورد و گفت: خداوندا! این وجود را که به من عطا کردی، زندگی مرا تیره کرده است. من آمده ام او را پس بدهم. من با او نمی توانم زندگی کنم.
خداوند او را پس گرفت، اما هشت روز بعد مرد به درگاه خداوند آمد و گفت: خداوندا! از وقتی که زن رفته است زندگی من پوچ و من خالی از زندگی ام. من به یاد می آورم که چگونه او با من می رقصید و می خندید و زندگی را پر از لذت می کرد، به خاطر می آورم که چگونه او بر من می آویخت وقتی خورشید غروب می کرد و تاریکی اطراف را فرا می گرفت. چقدر زندگی من راحت و شیرین بود.
خداوند دوباره زن را به او پس داد اما یک ماه بعد دوباره مرد به خداوند روی آورد و گفت: خدای من! من قادر به درک او نیستم، ولی این را می دانم که زن بیشتر از آنکه سبب خوشبختی من باشد اسباب رنج و آزار من است.
خداوند پاسخ داد: به راه خود برو و آنچه نیک است انجام بده.
مرد اعتراض کنان گفت: اما من نمی توانم با او زندگی کنم
خداوند گفت: و نمی توانی بدون او زندگی کنی!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
1

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 115
  • بازدید ماه : 636
  • بازدید سال : 4,347
  • بازدید کلی : 515,359
  • کدهای اختصاصی