loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 115 دوشنبه 13 شهریور 1391 نظرات (0)

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم... می دونستیم بچه دار نمی شیم... ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست... اولاش نمی خواستیم بدونیم... با خودمون می گفتیم... عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه... بچه می خوایم چی کار؟... در واقع خودمونو گول می زدیم... هم من هم اون... هر دومون عاشق بچه بودیم...
علی نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه تو چی کار می کنی؟
فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم... خیلی سریع بهش گفتم... من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم...
علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد...
گفتم: تو چی؟
گفت: من؟
گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می کنی؟
برگشت... زل زد به چشام... گفت: تو به عشق من شک داری؟
فرصت جواب نداد و گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم...
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره...
گفتم: پس فردا میریم آزمایشگاه
گفت: موافقم... فردا میریم...
و رفتیم... نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید... اگه واقعاً عیب از من بود چی؟ سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفا رو به خودم ندم... طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه... هم من هم اون... هر دو آزمایش دادیم... بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره... یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید... اضطرابو می شد خیلی آسون تو چهره هر دومون دید... با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب آزمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس...
بالاخره اون روز رسید... علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می گرفتم... دستام مث بید می لرزید... داخل آزمایشگاه شدم...
علی که اومد خسته بود... اما کنجکاو... ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه... فهمید که مشکل از منه... اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی... روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد... تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود... بهش گفتم: علی تو چته؟ چرا این جوری می کنی؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز مگه گناهم چیه؟ من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم...
دهنم خشک شده بود... چشام پر اشک... گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری... گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی... پس چی شد؟
گفت: آره اما اشتباه کردم الآن می بینم نمی تونم... نمی کشم...
نخواستم بحثو ادامه بدم... پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم... و اتاقو انتخاب کردم...
من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم... تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم... یا زن بگیرم... نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم... بنابراین از فردا تو واسه خودت... منم واسه خودم...
دلم شکست... نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم... حالا به همه چی پا زده... دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم... برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود... درش آوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم... احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون...
توی نامه نوشت بودم:
علی جان... سلام...
امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی... چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم...
می دونی که می تونم... دادگاه این حقو به من میده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم... وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه... باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم...
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه...
توی دادگاه منتظرتم... امضا مهناز

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
1

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 150
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 236
  • بازدید ماه : 757
  • بازدید سال : 4,468
  • بازدید کلی : 515,480
  • کدهای اختصاصی