loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 77 دوشنبه 15 آبان 1391 نظرات (0)

چند سال پیش گروهی از فروشندگان در شیکاگو برای شرکت در یک سخنرانی عازم سفر می شوند و همگی به همسران خود وعده می دهند که روز جمعه حتماً برای صرف شام کنار همسران خود خواهند بود.
در سخنرانی، بحث طولانی می شود، طوری که حرکت هواپیما نزدیک می شود و این مسئله باعث می شود تمام فروشندگانی که به همسران خود وعده داده بودند، به یکباره به سمت فرودگاه هجوم بیاورند.
در زمانی که همه آنها می کوشیدند تا راه را برای خود باز کنند و از ترمینال فرودگاه رد شوند، پای یکی از آنان از روی بیدقتی به پایه میز دکه ای اصابت کرده و سیب های روی آن، به زمین می ریزد.
مسافران همه بی تفاوت از این مسئله خود را به هواپیما میرسانند و در جای خود می نشینند و نفس راحتی می کشند که می توانند به خانواده خود برسند، اما یک نفر از آنان می ایستد و نظاره گر صحنه می شود...
او با بالا بردن دست خود از دوستان خداحافظی می کند و به دخترک سیب فروش کمک می کند که سیب ها را جمع کند، آخر آن دخترک کور بود و این کار برایش سخت.
آن مرد در حین جمع آوری سیب ها متوجه می شود بعضی از سیب ها له شده اند و بعضی ها کثیف؛ پس 10 دلار به دخترک می دهد و می گوید: "این هم خسارت سیب هائی که من و دوستانم آنها را خراب کردیم. امیدوارم ناراحتتان نکرده باشیم."
مرد کمی می ایستد و بعد با گام های بلند شروع به دور شدن از دکه آن دخترک می کند. در این هنگام دخترک ده ساله با صدای بلند و در میان جمعیت رو به او کرده و می گوید: "ببینم، نکند شما حضرت عیسی (ع) هستید؟!"
مرد مات و متحیر در جای خود میخکوب شد...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
1

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 180
  • باردید دیروز : 262
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 528
  • بازدید ماه : 1,049
  • بازدید سال : 4,760
  • بازدید کلی : 515,772
  • کدهای اختصاصی