loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 65 دوشنبه 15 آبان 1391 نظرات (0)

مرد کشاورزی که خیلی شاد بود و از هیچ ناملایمت زندگی شکایتی نداشت در دیار شیوانا زندگی می کرد. همیشه بر لب هایش خنده بود و در حرکاتش شادی و نشاط موج می زد. این مرد همسایه ای داشت که دامپروری می کرد. او برعکس مرد کشاورز همیشه شاد نبود و شبانه روز کار می کرد تا بتواند پول و سرمایه بیشتری به دست آورد.
روزی مرد دامدار شیوانا را در بازار دید و صحبت را به همسایه شادش کشاند و گفت: "این مرد کشاورز اعصاب مرا به هم ریخته است. وضع زندگی اش زیاد هم جالب نیست و فقط بخور و نمیری به دست می آورد، اما حتی یک لحظه هم نشده که خنده و استراحت و تفریح از یادش برود. غروب ها زن و بچه هایش را می آورد به مزرعه و تا پاسی از شب به بازی و خوشی می پردازد. هر کس هم که به او می رسد یا باید مانند او شاد و بانشاط شود و یا این که از او فاصله بگیرد. خلاصه این همسایه به جای این که بیشتر کار کند و سرمایه بیشتری به دست آورد سال های جوانی را به خوشی و شادی بی فایده سپری می کند."
شیوانا از مرد دامدار پرسید: "تو چرا این همه کار می کنی؟"
دامدار پاسخ داد: "معلوم است. من به فکر آینده خودم و زن و بچه ام هستم. می خواهم تا می توانم پول و ثروت جمع کنم. بعد دام های بیشتری بخرم و برای تغذیه این دام ها مزارع بیشتری هم فراهم کنم. بعد می خواهم به روستاها و دهکده های دیگر دام بفروشم و از این راه در آن روستاها هم برای خودم مزرعه و دامداری بسازم."
شیوانا گفت: "آخر این همه تلاش قرار است چه بشود؟"
دامدار گفت: "خوب آخر این مسیر وقتی پیر شدم کم کم کارهایم را سبک تر می کنم تا بیشتر با بچه ها و همسرم باشم. البته قبول دارم که تا آن موقع بچه هایم بزرگ شده اند و سر زندگی خودشان رفته اند و همسرم پیر و از کار افتاده شده، اما به هر حال ایام پیری سعی می کنم بیشتر کنار خانواده ام باشم. قصد دارم یک مزرعه خصوصی برای خودم مهیا کنم که از وسط آن نهری زیبا روان باشد و غروب ها با همسر و فرزندان و نوه هایم کنار نهر بنشینیم و خاطره خوب تعریف کنیم و از زندگی لذت ببریم و خلاصه انتهای زندگی از آن استفاده کنیم و شاد باشیم."
شیوانا با لبخند گفت: "چیزی که تو در انتهای زندگی با قربانی کردن جوانی همسرت و بدون پدر بزرگ شدن فرزندانت و به زحمت انداختن و سخت گیری بیش از حد خود در ایام جوانی و میان سالی می خواهی به آن برسی، این همسایه مزرعه دار تو همین الآن که همسرش جوان است و بچه هایش نیاز به حضور پدر دارند و خودش نیازمند استراحت و آرامش است دارد تجربه می کند. چیزی که تو آخر سر می خواهی به آن برسی او همین الآن رسیده و در حال استفاده است. آخرین منزل امید تو اقامتگاه همین الآن اوست. پس او سال ها از تو جلوتر است و تو باید از این بابت او را تحسین کنی."

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
1

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 158
  • بازدید ماه : 679
  • بازدید سال : 4,390
  • بازدید کلی : 515,402
  • کدهای اختصاصی