loading...
| Bia | 2 | faaz | Bozorgtarin Download center Va Foroshgah |
محصولات

محصولات اولیه  فروشگاهwww.shopbia2faa.Tk

خرید کنید + دریافت کنید + پرداخت کنید

================================


پنل ارسال و دریافت پیام کوتاه لیمو20
پیشرفته ترین سامانه ارسال و دریافت پیام کوتاه در کشور
مدیریت ارسال و دریافت توسط خودتان و در پنل اختصاصی شما !
کاربران و مشتریان خود را چندین برابر کنید
ارسال پیامک بر اساس کد پستی تمامی استان ها
بانک شماره موبایل با بیش از 45 میلیون شماره فعال
ارسال خبرنامه
راه اندازی مسابقات و نظرسنجی
ارسال های زمان بندی شده
قابلیت استفاده از وب سرویس (ارسال و دریافت از طریق سایت شما)
و صدها امکان دیگر
با مراجعه به سایت ما می توانید امکانات کامل را مشاهده نمایید
www.Limoo20.ir
شماره های تماس :
09154294604
محمد مهدی پورسمنانی
09358081098
وحید درستی
آیدی پشتیبانی :
i_plus_plus@yahoo.com
Bia2faaz@yahoo.com

http://up.limoo20.ir/1/61db02561fa4e09ec13421b098df15f3.jpg
Vahid Faaz بازدید : 121 سه شنبه 14 شهریور 1391 نظرات (2)

 

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا. ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش می کردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد؛ اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.
او همه زندگی اش را وقف نور می کند، در نور به دنیا می آید و در نور می میرد. نور می خورد و نور می زاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا. بدون آفتاب، آفتابگردان می میرد؛ بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر «تویی» نمی ماند. و گفت من فاصله هایم را با نور پر می کنم، تو فاصله ها را چگونه پُر می کنی؟
آفتابگردان این را گفت و خاموش شد. گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند. زیرا که او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید می داد. تب داشت و عاشق بود.
خداحافظی کردم، داشتم می رفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط فقط دانلود در تاریخ 1348/10/11 و 17:42 دقیقه ارسال شده است

دوسش دارم

این نظر توسط فقط دانلود در تاریخ 1348/10/11 و 17:41 دقیقه ارسال شده است

Nic


کد امنیتی رفرش
1

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ازکدام قسمت وبسایت بیشتر خوشتون اومد ؟
    از 20 به این وب سایت چند میدی ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 551
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 138
  • باردید دیروز : 262
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 486
  • بازدید ماه : 1,007
  • بازدید سال : 4,718
  • بازدید کلی : 515,730
  • کدهای اختصاصی